امام کاظم ( ع )سالها مورد اذیت و آزار و تعقیب و زجر بود , و مدتى که از 4 سال تا 14سال نوشته اند تحت نظر و در تبعید و زندانها و تک سلولها و سیاه چالهاى بغداد- در غل و زنجیر - به سر میبرد .
امام موسى بن جعفر ( ع ) با وجود مراقبت دستگاه جبار هارونى بى آنکه بیمى بدل راه دهد به خاندان و بازماندگان سادات رسیدگى میکرد و از گردآورى وحفظ آنان و جهت دادن به بقایاى آنان غفلت نداشت .آن زمان که امام ( ع )در مدینه بود , هارون کسانى را بر حضرت گماشته بود تا از آنچه در گوشه وکنار خانه امام ( ع ) میگذرد , وى را آگاه کنند .هارون از محبوبیت بسیار ومعنویت نافذ امام ( ع ) سخت بیمناک بود .
چنانکه نوشته اند که هارون , درباره امام موسى بن جعفر ( ع ) میگفت : میترسم فتنه هایى بر پا کند که خونها ریخته شود . پیداست که این قیامهاى مقدس را که سادات علوى و شیعیان خاص رهبرى میکردند و گاه خود در متن آن قیامها و اقدامهاى شجاعانه بودند از نظردستگاه حاکم غرق در عیش و تنعم به ناحق فتنه نامیده میشد .از سوى دیگراین بیان هارون نشانگر آن است که امام ( ع ) لحظهاى از رفع ظلم و واژگون کردن دستگاه جباران غافل نبوده است .وقتى مهدى عباسى به امام ( ع ) میگوید : آیا من را از خروج خویش در ایمنى قرار میدهى نشانگر هراسى است که دستگاه ستمگر عباسى از امام ( ع ) و یاران و شیعیانش داشته است .
به راستى نفوذمعنوى امام موسى ( ع ) در دستگاه حاکم به حدى بود که کسانى مانند على بن یقطین صدراعظم ( وزیر ) دولت عباسى , از دوستداران حضرت موسى بن جعفر ( ع ) بودندو به دستورات حضرت عمل میکردند .
سخن چینان دستگاه از على بن یقطین در نزد هارون سخنها گفته و بدگوییهاکرده بودند , ولى امام ( ع ) به وى دستور فرمود با روش ماهران و تاکتیک خاص اغفالگرانه ( تقیه ) که در مواردى , براى رد گمى حیله هاى دشمن ضرورى و شکلى ازمبارزه پنهانى است , در دستگاه هارون بماند و به کمک شیعیان و هواخواهان آل على ( ع ) و تزویج مذهب و پیشرفت کار اصحاب حق , همچنان پاى فشارد - بیآنکه دشمن خونخوار را از این امر آگاهى حاصل شود - .
سرانجام بدگوییهایى که اطرافیان از امام کاظم ( ع ) کردند در وجود هارون کارگر افتاد و در سفرى که در سال 179 ه , به حج رفت , بیش از پیش به عظمت معنوى امام ( ع ) و احترام خاصى که مردم براى امام موسى الکاظم ( ع ) قائل بودند پى برد .
هارون سخت از این جهت , نگران شد . وقتى به مدینه آمد و قبر منور پیامبر اکرم ( ص ) را زیارت کرد , تصمیم بر جلب و دستگیرى امام ( ع ) یعنى فرزند پیامبر گرفت .
هارون صاحب قصرهاى افسانه اى در سواحل دجله , و دارنده امپراطورى پهناور اسلامى که به آفتاب میگفت بتاب که هر کجابتابى کشور اسلامى و قلمرو من است آورند , دستور داد چند کجاوه باکجاوه امام ( ع ) بستند و بعضى را نابهنگام و از راههاى دیگر ببرند , تا مردم ندانند که امام ( ع ) را به کجا و با کدام کسان بردند , تا یأ س بر مردمان چیره شود و به نبودن رهبر حقیقى خویش خو گیرند و سر به شورش و بلوا برندارندو از تبعیدگاه امام ( ع ) بیخبر بمانند .
و این همه بازگو کننده بیم و هراس دستگاه بود , از امام ( ع ) و از یارانى که - گمان میکرد - همیشه امام ( ع ) آماده خدمت دارد میترسید , این یاران با وفا - در چنین هنگامى - شمشیرهابرافرازند و امام خود را به مدینه بازگردانند .
این بود که با خارج کردن دوکجاوه از دو دروازه شهر , این امکان را از طرفداران آن حضرت گرفت و کار تبعیدامام ( ع ) را فریبکارانه و با احتیاط انجام داد .
بارى , هارون , امام موسى کاظم ( ع ) را - با چنین احتیاطها و مراقبتهایى از مدینه تبعید کرد .
موضع گیریهاى امام (ع) در برابر حکومت هارون، موجب شد که هارون حضرت رازیر نظر بگیرد و رابطه ایشان را با مردم قطع کند. از اینرو آن بزرگوار رادستگیر و روانه زندان ساخت. اولین زندان حضرت در بصره بود که مدت یک سال طولکشید.
عیسى بن جعفر; نوه منصور دوانیقى در نامهاى که براى هارون مىنویسد وضعیت امامرا در این زندان بازگو مىکند و مىنویسد: «مدتى است که موسى بن جعفر (ع) درزندان من است. در این مدت او را آزمودم و جاسوسانى بر او گماشتم. چیزى جزعبادت و دعا از او دیده نشد. کسى را مامور کردم تا دعاهاى او را بشنود. شنیدهنشد که بر تو یا من نفرین کند. براى خود نیز جز به آمرزش و رحمت، دعایى نمىکندبنابراین کسى را بفرست تا موسى بن جعفر را به او تحویل دهم و گرنه او را آزادمىکنم» پس از وصول نامه عیسى، هارون مامورى فرستاد تاامام را از بصره بهبغداد نزد فضل بن ربیع; یکى از وزراى هارون ببرد. امام مدت طولانى در زندان فضلبه سر برد تا اینکه هارون از فضل خواست تا امام را بکشد.
ولى فضل چنین نکرد. هارون براى فضل نامه نوشت و خواست امام کاظم(ع) را به فضلبن یحى برمکى بسپارد. او حضرت راتحویل گرفت و در یکى از اطاقهاى خانهاش تحتنظر قرار داد و دیدهبانانى بر او گماشت، آن بزرگوار شب و روز سرگرم عبادت بودو بیشتر روزها را روزه مىگرفت; هارون از فضل بن یحیى برمکى نیز خواستحضرت رابه قتل برساند. ولى او دستبه چنین اقدامى نزد. هارون امام را به سندى بن شاهکسپرد. حضرت مخوفترین و تاریکترین دوران حبس را در این زندان سپرى کرد.
وسرانجام روز بیست و پنجم رجب سال صد و هشتاد و سه هجرى در سن 55 سالگى درزندان به دست مردى ستمکار به نام سندى بن شاهک و به دستور هارون مسموم و شهید شد .
شگفت آنکه , هارون با توجه به شخصیت والاى موسى بن جعفر ( ع ) پس ازدرگذشت و شهادت امام نیز اصرار داشت تا مردم این خلاف حقیقت را بپذیرند که حضرت موسى بن جعفر ( ع ) مسموم نشده بلکه به مرگ طبیعى از دنیا رفته است ,اما حقیقت هرگز پنهان نمیماند .
سندى بن شاهک(براى ظاهر سازى) چند نفر قاضى و اشخاصى عادل نما را احضار کرد تا بر مرگطبیعى امام گواهى دهند; اما به اذن الهى امام کاظم(ع) متوجه آنها شد و فرمود:
«اشهدوا على انى مقتول بالسم، منذ ثلاثه ایام. اشهدوا انى صحیح الظاهر لکنىمسموم، و ساحمر فى آخر هذا الیوم حمره شدیده منکره... فمضى (ع) کما قال فىآخر الیوم الثالث ...» گواهى دهید که من مدت سه روز است که مسموم شدهام،ظاهرا سالم هستم ولى مسموم شدهام و به زودى بر اثر این مسمومیت از دنیا مىروم،... و به این ترتیب در آخر روز سوم هفتمین ستاره فروزان آسمان ولایت چشم ازجهان فرو بست.
بدن مطهر آن امام بزرگوار را در مقابر قریش - در نزدیکى بغداد - به خاک سپردند .
از آن زمان آن آرامگاه عظمت و جلال پیدا کرد , و مورد توجه خاص واقع گردید , و شهر کاظمین از آن روز بنا شد و روى به آبادى گذاشت .
|
تا خیل غمت خیمه زد اندر دل تنگم
|
از تنگ دلی با در و دیوار به جنگم | |
|
گر کشته ز عشق تو شوم صاحب نامم
|
ور زنده کوی تو روم مایهی ننگم | |
|
در ورطهی شوق تو چه اندیشه ز بحرم
|
در لجه عشق تو چه پرواز نهنگم | |
|
تا پاره نگردید ز هم رشتهی عمرم
|
تار سر زلف تو نیفتاد به چنگم | |
|
روی تو در آیینهی جان عکس بینداخت
|
تا تختهی تن پاک بگشت از همه رنگم | |
|
زان رو به خدنگ مژهات دوختهام چشم
|
کابروی کمان دار تو دوزد به خدنگم | |
|
دستی که طمع دارم از آن ساغر صهبا
|
ترسم شکند شیشهی امید به سنگم | |
|
فریاد که آن عمر شتابنده فروغی
********************* فروغی بسطامی |
گشت از ره بیداد ولیکن به درنگم |
| دل گر ره عشق او نپوید چه کند | جان دولت وصل او نجوید چه کند | |
| آن لحظه که بر آینه تابد خورشید | آیینه انا الشمس نگوید چه کند |
| ای باد ! به خاک مصطفایت سوگند | باران ! به علی مرتضایت سوگند | |
| افتاده به گریه خلق، بس کن بس کن | دریا ! به شهید کربلایت سوگند |
| درویشانند هر چه هست ایشانند | در صفهی یار در صف پیشانند | |
| خواهی که مس وجود زر گردانی | با ایشان باش کیمیا ایشانند |
| گر عدل کنی بر جهانت خوانند | ور ظلم کنی سگ عوانت خوانند | |
| چشم خردت باز کن و نیک ببین | تا زین دو کدام به که آنت خوانند |
| گه زاهد تسبیح به دستم خوانند | گه رندو خراباتی و مستم خوانند | |
| ای وای به روزگار مستوری من | گر زانکه مرا چنانکه هستم خوانند |
| شب خیز که عاشقان به شب راز کنند | گرد در و بام دوست پرواز کنند | |
| هر جا که دری بود به شب بربندند | الا در عاشقان که شب باز کنند |
| مردان رهش میل به هستی نکنند | خودبینی و خویشتن پرستی نکنند | |
| آنجا که مجردان حق می نوشند | خم خانه تهی کنند و مستی نکنند |
| خلقان تو ای جلال گوناگونند | گاهی چو الف راست گهی چون نونند | |
| در حضرت اجلال چنان مجنونند | کز خاطر و فهم آدمی بیرونند |
| مردان تو دل به مهر گردون ننهند | لب بر لب این کاسهی پر خون ننهند | |
| در دایرهی اهل وفا چون پرگار | گر سر بنهند پای بیرون ننهند |
| دشمن چو به ما درنگرد بد بیند | عیبی که بر ماست یکی صد بیند | |
| ما آینهایم، هر که در ما نگرد | هر نیک و بدی که بیند از خود بیند |