آنکس که منـــزه است زآب و گـــل مــا
بی از عدم است خلــــوت محفــــل مـــا
نــــامش از پرده بســـر زبــــان می آیـد
والله کــــه نیست جــــای او جــز دل ما
![]()
ای دانــــه ازین مـــزرع اندیشــه بـــرا
یعنــــی زطلســم الفت ریشــــه بــــــرا
افســـردگی لفظ بمعنــــــی مپسنــــــــد
در شیـشـه چو رنگ باده از شیشه بـرا
از یکســـو بیــدل آمد از یکســـو مـــا
او از عـــــدم و مـــا ز جهان یکتــــا
در عالـــم ادراک بهــــم جمـع شدیـم
چــــون وانگـــریم او کجا و ما کجـا
![]()
گــــر ذره شـــوقی بخیـــال است تــــرا
صــد عمـــر ابد در تـــه بـال است تــرا
بــــی عشق اگــــر آفتـاب خواهی گشتن
هشــــدار که عقــاب زوال است تـــــرا
![]()
روزی دو دریـــن انجمن لهــــــولعب
جمیعت حال خــویش را بــاش سبــب
از علــم و عمل مکوش جز بر اخلاق
از مذهب و ملت مگــزین غیـــر ادب
![]()
این علـــم و فنــون باب ســراغ دگـــر است
آئینــــه نمـــای گـــل بـــاغ دگــــــــــر است
حـــق را بـــدلایـــل نتــــــوان فهمیــــــــدن
در خـــــانه خـــــورشیـد چراغ دگــر است
![]()
آن جلـــوهء بی نشــــان کـــه رنگ و نی بـوست
پیـــدائی و پنهـــانی از حــــــــرف مگـــــــوست
پنهــــان ز انسان کـــه آنچــــــه انــــدیشی نیست
پیــــدا چنـــانکه هـــــر چه مــــــی بینــی اوست
![]()
آن حسن کـــــه آئینهء امکان پــــرداخت
هـــر ذره بصد هـــزار خورشید نواخت
با اینهمــه جلـــوه بـــود در پردهء غیــب
تا انسان گـــــل نکــرده خود را نشناخت
![]()
بـــی اسم و صفت دلــت بخــــود محــرم نیست
بی رنگ و بــــــو بهــــــار جــــز مبهــم نیست
عالــــم بوجــود تــــــو و من مــــوجـــود است
گـــــر موج حبـــاب نیست دریـــــا هـــم نیـست
![]()
ای آنکــــه فلک بــــه نشهء طرف تـــــو نیست
نحـــو همه حرف و صوت جز صرف تو نیست
خــــامــوش نشیـن زبـــــان آفـــــــــاق از تسـت
تــــا در سخنی حــــرف تو هــم حرف تو نیست
![]()
بـــا آنکــــه همیشـــه جای از دیــده مـــاست
هـــم حائل جلـــوه هـــای از دیدهء مـــــاست
تحقیق چــــراغی است کــــه گر وانگــــری
تاریکــــی پیش پــــــای او دیدهء مـــــــاست
![]()
تــــا گوشــهء فقــرت چمن همــت نیست
هـــر جا باشی رهـــایی از ذلــت نیـست
بــــر قـــرب بساط خســـروان می نازی
غافل که به حضرت خودت عزت نیست
![]()
حـــرف تحقیق کانســـوی مـــا و مــن است
افســـانهء صفت شنیـــــدن و دم زدن اســت
خــــواهی بزمین بـــال فشان خواه بچـــرخ
آب گــــل عنقـــا ز جهـــــان سخـــن اسـت
![]()
تــــا کی پــــرسی مقـــام دلـــدار کجاست
وآن شـــاهـــد نا نمــوده رخسـار کجاست
مـــــژگان تــــو گــــر حجاب بینش نشود
در خــــانهء آفتــــــاب دیــــوار کجـاست
![]()
ماییم و دو چشــــم چـــون دو نقش پــایت
مشتاق خـــــــرام آمـــــــــدن انشــــــایت
هــــر چنـــد ز دیده میروی همچو نگـــاه
یــــارب ز تـــــو خـــالی ننمایـــد جـایـت
![]()
خــــوش باش بهـــر حــال تمــاشا این است
مـــی نوش و ببال مشــرب مــــــا این است
عــــالم قفس است تـــا تو در بنـــد خـــودی
از دلتنگــــی بـــــرآی صحـــرا ایــن است
![]()
دردی نچشیــــدم کـــه دوای تـــــو نـــداشت
آهــــی نکشیـــدم کــــه هــــوای تو نـداشـت
اشکــــی نفشـــاندم کـــه بـــراه تـــو نبــــود
رنگــــی نشکستـــم کـــه صدای تو نــداشت
![]()
افتـــــادن طشت مــــا ز بــام خــورشید
در ذره شکسته است جــــام خــورشیـد
یعنی ببساط عجـــــزی نـــــــازی داریم
بـــر سایه نـــــوشته ایم نــام خـورشیــد
![]()
آن دم کــــه حقیقت قــــدم پیـــدا شـــد
دانی کـــه چگونه کیف و کم پیدا شــد
مــا را او دیــد هستــی آمــد بوجـــود
خـــود را دیدیم تـــــا عـــــدم پیدا شـد
![]()
هـــــر دیــده کـــه عبــرتی نگیــرد کور است
هـــــر شهـــد کـــه لــذتی نبخشـد شـور است
رختیکــــه تغیــــر نپـــــذیــــــــرد کـفن است
آن خانــــــه کــــه تبـــدیل نیــــابد گـور است
![]()
آهنـــگ جلالیـــکه بمش زیــــر شـــود
چــــون وانگــــری جمــال تاثیر شـــود
آن بادهء شعلـــه گون که دارد خورشیـد
در ســاغر مــاه چـون رسد شیر شـــود
![]()
انکــــار و جـــدل بخـــود فــروشان گفتنـــد
تصــدیق و سلامت بخمــــوشــان گفتنـــــــد
آن معنــــی راحت کــه جهان طالب اوسـت
حـــــرف است که بـــا پنبـــه بگوشان گفتند
![]()
آدم زادی کـــــــه معتبـــــر میگــــــردد
بعـــــد از عمـــــری پـــــدر میگـــــردد
تحصیل کمــــــال جهـــلا این همه نیست
خــــر کره به یک دوسال خر میگـــردد
بسم الله الرحمن الرحیم
هان ای مردمان ، ماه خدا آمیخته با برکت و مهربانی و آمرزش به شما رو آورده است. ماهی که در نزد خداوند از تمامی ماهها برتر است؛ روزهایش با فضیلت ترین ایام و شبانگاهانش برترین شبهاست و ساعتهایش افضل ساعات است. این ماهی است که عموم شما به میهمانی پروردگار دعوت شده اید و مورد تکریم خداوند قرار گرفته اید .
در این ماه نفسهایتان تسبیح الهی است و خواب و آسایشتان عبادت و پرستش پروردگار است. در این ماه کردارتان در دربار کبریایی حق پذیرفته است و دعاهایتان مورد استجابت واقع می شود. پس با نیت کامل و قلبهایی پاک از خدایتان بخواهید که شما را در این ماه به روزه گرفتن و تلاوت قرآن موفق بدارد. بدانید که بدبخت آن فرومایه ای است که در این ماه عظیم از آمرزش خداوند محروم بماند.
در گرسنگی و تشنگی این ماه، گرسنگی و تشنگی قیامت را بیاد آرید ؛ به بیچارگان و درماندگانتان تصدّق کنید ؛ در مقابل بزرگان تعظیم نمائید و نسبت به کوچکان مهربانی ورزید؛ به خویشاوندانتان پیوند کنید؛ زبان خود را از گفتار ناهنجار حفظ کنید و چشمانتان را در برابر مناظر حرام فرو پوشید و از آنچه شنیدن آن برایتان حرام گشته اجتناب کنید. به یتیمان مردم رحم کنید تا به یتیمانتان رحم کنند. از گناهانتان توبه کنید ؛ در هنگام نماز دستهایتان را برای دعا به سوی دربار الهی برافرازید. آن هنگام با فضیلت ترین ساعات زندگی شماست که خداوند با دید محبت در آن لحظه به بندگانش نظر می افکند. که هرگاه با او نیایش کنند و هر زمان او را صدا زنند جوابشان دهد و هر وقت مسئلتی داشته باشند به اجابت رساند.
هان ای مردمان، جانهایتان در گرو کردارتان است. با استغفار و طلب آمرزش، جانهایتان را آزاد کنید. پشت شما از بار گناهانتان سنگین است پس با سجده های طولانی پشت خود را از بار معصیت سبک سازید.
مردم به هوش باشید، آن خدایی که یاد او بلند است به عزت خود سوگند یاد کرده که نمازگزارن و سجده کنندگان را عقوبت نکند و در رستاخیز قیامت آنان را از عذاب دوزخ نهراساند.
ای مردم ؛ هر کس در این ماه روزه داری را افطار دهد خداوند به او پاداش آزاد کردن غلامی را عطا می فرماید و گناهان گذشته اش را می آمرزد.
عرض شد ای پیامبر رحمت! عموم ما توانایی نداریم که ضیافت افطاری تشکیل دهیم. پیامبر رحمت فرمود شما می توانید با نصف خرما یا با یک جرعه آب، افطاری دادن خود را از آتش دوزخ در امان سازید.
ای مردم! آن کس که خوش خُلق است ، اخلاق نیکویش گذرنامه ای است که وی را از صراط عبور می دهد در آن روزی که گامها برآن لرزان است . کسی که خدمتکاران خود را در این ماه از نظر انجام وظایف سبکبار سازد خداوند حساب روز قیامت را برای او آسان گرداند و هر کس که مردم از بدرفتاریش مصون باشند پروردگار او را از خشم خود در روز قیامت حفظ نماید. هر فردی که یتیمی را در این ماه گرامی بدارد خداوند او را در روز قیامت گرامی می دارد. آن انسانی که در این ماه به خویشاوندان خود پیوند کند خداوند رحمتش را در محشر بدو وصل می نماید. و آن کس که رشته وابستگی را با اقوامش در این ماه بگسلد خداوند مهربانیش را در روز رستاخیز از او قطع خواهد کرد. آن شخصی که در این ماه نماز مستحبی بخواند خداوند برات آزادی از آتش را برای وی می نویسد.هر فردی که واجبی را در این ماه بجا آورد برای وی پاداش اداء هفتاد واجب است که در ماههای دیگر انجام دهد.
آن کس که در این ماه بر من زیاد صلوات فرستد خداوند میزان اعمالش را سنگین تر نماید در آن روزی که کفه های ترازوهای اعمال سبک است. هر کس که در این ماه یک آیه از قرآن تلاوت کند به او پاداش یک ختم قرآن در ماههای دیگر داده می شود.
ای مردم ؛ درهای بهشت در این ماه باز است از خدایتان بخواهدی که بر روی شما بسته نشود ؛ درهای دوزخ د این ماه بر روی شما بسته است، از پروردگار مسئلت دارید که بر رویتان باز نگردد. شیاطین در این ماه مغلول و گرفتارند، از خدا بخواهید که آنها بر شما مسلط نگردند.
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که بدینجا رسید از جای برخاستم و از حضرت پرسیدم با فضیلت ترین کارها در این ماه چیست؟ رسول خدا فرمود: ای ابالحسن ! برترین کارها در این ماه اجتناب از محارم الهی است.
سپس پیامبر رحمت گریست. سؤال کردم ای رسول خدا چه چیز تو را گریاند؟
فرمود مویه ام برای حادثه ایست که در این ماه بر تو فرود اید. گویا تو را می بینم که به سوی پروردگارت نماز می گذاری و شقی ترین افراد جهان ، نابکارتر از پی کننده ناقه ثمود،ضربه ای بر فرق سرت فرود می آورد که محاسن تو را از خونت رنگین می کند.
امیرمؤمنان می فرماید: عرضه داشتم ای رسول خدا آیا در این حالت دین من از گزند شیطان سالم خواهد بود. پیامبر فرمود آری در این هنگام دینت در سلامت است.
ای علی هر کس تو را بکشد مرا کشته و هر کس به تو کینه ورزد با من عداوت کرده و هر کس به تو دشنام دهد مرا دشنام داده چرا که تو چون جان من هستی. روح تو روح من است و ذات تو از ذات من است .خداوند من و تو را آفرید و من و تو را برگزدید، مرا برای پیامبری اختیار کرد و تو را به مقام امامت رساند و آن کس که امامت تو را انکار کند پیامبر مرا انکار کرده است.
ای علی تو جانشین من و پدر فرزندانم و همسر دخترم و خلیفه من بر امتم در حیات و مرگم هستی. فرمان تو فرمان من است و نهی تو نهی من است، سوگند به خدایی که مرا به پیامبر برگزیده و بهترین جهانیان قرار داده تو حجت خودا بر آفریدگان او هستی و امین سِرپروردگاری و بر بندگانش خلیفه هستی.
حکایت
یکی از بنگان عمر لیث گریخته بود. کسان در عقبش برفتند و باز آوردند. وزیر را با وی غرضی بود. به کشتنش اشارت کرد تا دیگر بندگان چنین حرکت روا ندارند. بنده پیش عمر و سر زمین نهاد و گفت ـ
هــــرچه رود بر سرم چون تـــو نپسندی رواسـت
بنـــده چــــه دعوی کند حکــــم خـــــداونـد راست
اما بموجب آن که پروردهء نعمت این خاندانم نخواهم که در قیامت به خون من گرفتار آیی. اگر بی گمان این بنده را بخواهی کشت به تاویلی شرعی بکش تا در قیامت ماخـــــــوز نبـاشی. گفت: تاویل چگونه است؟ گفت: اجازت فرمای تا وزیر را بکشم آنگه فرمای تا مرا به قصاص بکشند تا بحق کشته باشی. ملک بخندید. وزیر را گفت: چه مصلحت می بینـــــی؟ گفت: ای پادشاه از بهر خدای به صدقه گور پدرت این شوخ دیده را رها کن تا مرا در بلائی نیفگند. گناه از من است که قول حکما معتبر نداشتم که گفتند ـ
چــــو کـــردی با کلوخ انداز پیکــار
سر خود را به دست خــود شکستی
چـــو تیر انداختی در روی دشمـــن
حــذر کن کانـــدر آماجش نشسـتــی
حکایت
درویشی مجرد به گوشه صحرائی نشسته بود. یکی از پادشاهان بر او بگذشت. درویش از آنجا که فراغ ملک قناعت است سر بر نیاورد و التفاتی نکرد. سلطان از آن جا که سطوت سلطنت است بهم بر آمد و گفت: این طایفه خرقه پوشان امثال حیوانند و اهلیت و آدمیت ندارند. وزیر نزدیکش آمد و گفت: ای درویش پادشاه وقت بر تو بگذشت چرا سر بر نیاوردی و شرایط ادب بتقدیم نرساندی؟ گفت: مللک را بگوی که توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد. دیگران بدان که ملوک از بهر پاس رعیتند نه رعیت از بهر طاعت ملوک ـ
پادشه پاسبـــان درویــــش است
گرچه نعمت به فر دولت اوست
گوسفنـــد از برای چوبان نیست
بلکه چوپان برای خدمت اوست
حکایت
یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری آمد و همت خواست که روز و شب به خدمت سلطان مشغولم و به خیرش امیدوار و از عقوبتش ترسان. ذوانون بگریست و گفت: اگر من خدای را چنان پرستیدمی که تو سلطان را از جملهء صدیقان بودمی ـ
گــر نبــود امید راحت و رنــج
پای درویش بر فلک بـــــــودی
ور وزیــر از خدا بترسیـــــدی
همچنان که از ملک ملک بودی
حکایت
یکی از پسران هارون الرشید پیش پدر آمد خشمناک که فلان سرهنگ زاده مرا دشنام مادر داد. هارون جلسای حضرت را گفت: جزای چنین کس چه باشد؟ یکی اشارت به کشتنش کرد و دیگری به زبان بریدن و دیگری به مصادره کردن و نفی. هارون پسر را گفت: ای پسرکرم آنست که عفو کنی و اگر به ضرورت انتقام خواهی تو نیزش دشنام مادر ده نه چندان که انتقام از حد بگذرد که آنگه ظلم از طرف تو باشد و دعوی از قبل خصم ـ
نه مـــرد است آن به نــــزدیک خردمنـــد
کــه با پیل دمان پیکـــــــــار جــــــویـــــد
بل مـــــــرد آنکس است از روی تحقیـــق
که چـــــون خشم آیـــــدش باطــــل نگوید
حکایت
دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به سعی بازو نان خوردی . باری توانگر گفت درویش را: چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟ گفت: تو چرا کار نکنی تا از مذلت خدمت رهایی یابی؟ گفته اند: نان خود خوردن و نشست به از کمر زرین بخدمت بستن ـ
به دست آهـــــن تفتـــه کـــردن خمیر
به از دست بــــر سینه پیش امیـــــــر
حکایت
یکی مژده آورد پیش انوشروان عادل که: خدای تعالــــی فلان دشمنت برداشت.گفت؟ هیچ شنیـــــدی که مــرا فرو گذاشت ؟
اگــر بمـــرد عدو جـــای شادمــانی نیست
کـــه زندگانی ما نیــــز جــاویـدانی نیسـت
حکایت
یکی از بزرگان پارسائی را گفت: چه گوئی در حق فلان عابد که دیگران در حق او به طعنه سخنها گفته اند؟ گفت: بر ظاهرش عیب نمی بینم و در باطنش غیب نمیدانم ـ
هــــر کـــــه را جامه پارسا بینــــی
پارســـا دان و نیـــک مــــردانگــار
ورنـــدانی که در نهـــــادش چیست
محتسب را درون خــــانه چــه کار
حکایت
زاهـــدی مهمان پادشاهی بود. چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او بود تا ظن صلح در حق او زیارت کنند
تـــرسم نـــرسی به کعبه ای اعـــرابــی
کاین ره که تو میروی به ترکستان است
چون به مقام خویش باز آمد سفره خواست تا تناولی کند. پســـری داشت صاحب فـــــراست گفت: ای پدر ! باری به دعوت سلطان طعام نخوردی ؟ گف: در نظر ایشان چیزی نخوردم که به کار آید. گفت : نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید ـ