درویشی گمنام

جــز الف قـد دوسـت در دل درویــش نیسـت........... خــانــه تنگیسـت دل جــای یکــی بیـش نیسـت

درویشی گمنام

جــز الف قـد دوسـت در دل درویــش نیسـت........... خــانــه تنگیسـت دل جــای یکــی بیـش نیسـت

من از کجا پند از کجا...........

من از کجا پنــد از کجا بـاده بگردان ســـــــاقیــــا

آن جام جــان افزای را برریز بر جان ســـــاقیــــا

بر دست من نه جــام جــــان ای دستگیر عاشقـان 

دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ســـــاقیــــــا

 نـــانی بده نـــان خـــواره را آن طامع بیچــاره را

 آن عاشق نانباره را کنجی بخسبــان ســــاقیــــــا

 ای جـان جـان جـان جان ما نامدیم از بهــــــر نان

 برجه گــدارویی مکن در بـــــــزم سلطان ســاقیـا

 اول بگیـر آن جــــام مه بـــر کفه آن پیـــــــر نــه

چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ســــاقیـا

 رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا

ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ســـاقیــــا

برخیز ای ســـاقی بیــــا ای دشمن شرم و حیــــا

تـــا بخت مــا خنــدان شود پیش آی خندان ساقیـا

*********************

دیوان شمس:مولانا

رباعیات شیخ ابو سعید

وا فریادا ز عشق وا فریادا کارم بیکی طرفه نگار افتادا
گر داد من شکسته دادا دادا ور نه من و عشق هر چه بادا بادا

                *********************************

گفتم صنما لاله رخا دلدارا در خواب نمای چهره باری یارا
گفتا که روی به خواب بی ما وانگه خواهی که دگر به خواب بینی ما را

                ****************************

در کعبه اگر دل سوی غیرست ترا طاعت همه فسق و کعبه دیرست ترا
ور دل به خدا و ساکن میکده‌ای می نوش که عاقبت بخیرست ترا

           *********************************

وصل تو کجا و من مهجور کجا دردانه کجا حوصله مور کجا
هر چند ز سوختن ندارم باکی پروانه کجا و آتش طور کجا

               ******************************

تا درد رسید چشم خونخوار ترا خواهم که کشد جان من آزار ترا
یا رب که ز چشم زخم دوران هرگز دردی نرسد نرگس بیمار ترا

                 *******************************

گفتی که منم ماه نشابور سرا ای ماه نشابور نشابور ترا
آن تو ترا و آن ما نیز ترا با ما بنگویی که خصومت ز چرا

               ******************************

یا رب ز کرم دری برویم بگشا راهی که درو نجات باشد بنما
مستغنیم از هر دو جهان کن به کرم جز یاد تو هر چه هست بر از دل ما

              *************************************

یا رب مکن از لطف پریشان ما را هر چند که هست جرم و عصیان ما را
ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم محتاج بغیر خود مگردان ما را

                     **********************************

گر بر در دیر می‌نشانی ما را گر در ره کعبه میدوانی ما را
اینها همگی لازمه‌ی هستی ماست خوش آنکه ز خویش وارهانی ما را

                 ******************************

تا چند کشم غصه‌ی هر ناکس را وز خست خود خاک شوم هر کس را
کارم به دعا چو برنمی‌آید راست دادم سه طلاق این فلک اطلس را

تعریف عرفان

 

تعریف عرفان

 

   تصوف و عرفان یک مفهوم کلی و عام است که بر مصادیق گوناگونی اطلاق شده است. بنا براین در تعریف عرفان و همچنین در رد و قبول آن نباید از خصوصیات مصادیق غفلت کرده و مبنای کار را این مفهوم کلی و عام قرار داد.

   تعاریف عرفا نیز از عرفان متعدد است. زیرا عرفا در تعریف عرفان و مسائل مربوط به آن همانند توحید،فنا،عشق ومحبت،فقر، اخلاص و رضا، در مواردی موقعیت خاص مخاطب را در نظر گرفته اند_ مثلا˝در برابر جاه طلبان،بر ذم جاه تأکید کرده اند و در برابر مال دوستان،بر ذم مال . گاه با اسیران لذایذ حسی سخن داشته اند و زمانی با گرفتاران علایق خیالی و نفسانی_ لذا ممکن است در پاسخ یک سؤال بیانات گوناگونی داشته باشند. 

   در مواردی بر اساس موقعیت معرفتی و سلوکی خود سخن گفته اند که طبعا˝سخنان مقام رضا فرق خواهد داشت. حتی یک نفر در حال سکر چیزی می گوید که در حال صحو انکار می کند.

    نکته ی دیگر اینکه عرفای دوره های اوّ لیه با اصلاحات رسمی و عناوین اساسی و فن و روش تعریف که بعدها در مراحل مختلف سیر و عرفان پدید آمد آشنایی چندانی نداشتند.

   همچنین اظهارات افراد بر اساس اینکه در چه مرحله ای از مراحل سیر تکاملی تصوف قرار دارند،در همه ی زمانها مختلف خواهد بود

   اینک نمونه هایی از این تعاریف:

ذوالنون مصری درباره ی صوفیان می گوید :«مردمانی که خدای را بر همه چیز بگزینند و خدای، ایشان را بر همه بگزیند»

   و جنید می گوید:«تصوف صافی کردن دل است از مراجعت خلقت و مفارقت از اخلاق طبیعت و فرو میراندن صفات بشریت و دور بودن از دواعی نفسانی و فرود آمدن بر صفات روحانی و بلند شدن به علوم حقیقی و به کار داشتن آنچه اولی تر است الی الأبدو خیر خواهی به همه ی امت و وفا به جای آوردن بر حقیقت و متابعت پیغمبر کردن در شریعت. »

  از ابو محمد جریری پرسیدندتصوف چیست؟ گفت:

«الدخول فی کل خلق سنّی، و الخروج عن کل خلق دنّی.»

   و ابئ السعید ابوالخیر تصوف را عبارت از آن می داندکه :

«آنچه در سر داری بنهی و آنچه در کف داری بدهی و آنچه بر تو آید نجهی. »

    از ابن عطا پرسیدند که ابتد و انتهای تصوف چیست؟ گفت:

«ابتدایش معرفت است و انتهایش توحید. »

   ابو محمد رویم گوید:«توحید حقیقی(که هدف تصوف است)آن است که فانی شوی در ولای او،از وفای خود و در وفای او از جفای خود ،تا فانی شوی کل به کل. »

   سهروردی می گوید:«اقوال مشایخ _ قدس الله ارواحهم_در معنی تصوف، افزون آید بر هزار قول، که نوشتن آن دشوار باشد، اما این اختلاف در لفظ باشد و نه در معنی.» و سپس می افزاید که «صوفی آن باشد که دایم سعی کند در تزکیه ی نفس و تصفیه ی دل و تجله ی روح. »

   ابن سینا به عنوان یک فیلسوف مشایی، در نمط نهم اثر معروفش «الاشارات والتنبیهات» در مورد عرفان چنین می گوید: «العرفان مبتدی من تفریق،وترک،ورفض معین فی جمع،هو جمع صفات الحق للذات المریده بالصدق، منته الی الواحد،ثم وقوف».   به این معنی که عرفان با جدا سازی ذات از شواغل آغاز شده و با دست افشاندن به      ماسوی، ادامه یافته  با دست شستن از خویش و سرانجام با فدا و فنا کردن خویش و رسیدن به مقام جمع که جمع صفات حق است برای ذاتی که با صدق ارادت همراه پیش رفته آنگاه با تخلّق به اخلاق ربوبی، رسیدن به حقیقت واحد و سپس با «وقوف» به کمال می رسد.

    خواجه نصیر طوسی می گوید:

«در این مرحله همه اوست و غیر او نیست.... نه واصفی نه موصوفی، نه سالکی نه مسلوکی، نه عارفی نه معروفی و این است مقام وقوف بر آستان حق. »