درویشی گمنام

جــز الف قـد دوسـت در دل درویــش نیسـت........... خــانــه تنگیسـت دل جــای یکــی بیـش نیسـت

درویشی گمنام

جــز الف قـد دوسـت در دل درویــش نیسـت........... خــانــه تنگیسـت دل جــای یکــی بیـش نیسـت

رندان سلامت می کنند

رندان سلامت می​کنند جان را غلامت می​کننددر عشق گشتم فاشتر وز همگنان قلاشترغوغای روحانی نگر سیلاب طوفانی نگرافسون مرا گوید کسی توبه ز من جوید کسیای آرزوی آرزو آن پرده را بردار زوای ابر خوش باران بیا وی مستی یاران بیاحیران کن و بی​رنج کن ویران کن و پرگنج کنشهری ز تو زیر و زبر هم بی​خبر هم باخبرآن میر مه رو را بگو وان چشم جادو را بگوآن میر غوغا را بگو وان شور و سودا را بگوآن جا که یک باخویش نیست یک مست آن جا بیش نیستآن جان بی​چون را بگو وان دام مجنون را بگوآن دام آدم را بگو وان جان عالم را بگوآن بحر مینا را بگو وان چشم بینا را بگوآن توبه سوزم را بگو وان خرقه دوزم را بگوآن عید قربان را بگو وان شمع قرآن را بگوای شه حسام الدین ما ای فخر جمله اولیا مستی ز جامت می​کنند مستان سلامت می​کنندوز دلبران خوش باشتر مستان سلامت می​کنندخورشید ربانی نگر مستان سلامت می​کنندبی پا چو من پوید کسی مستان سلامت می​کنندمن کس نمی​دانم جز او مستان سلامت می​کنندوی شاه طراران بیا مستان سلامت می​کنندنقد ابد را سنج کن مستان سلامت می​کنندوی از تو دل صاحب نظر مستان سلامت می​کنندوان شاه خوش خو را بگو مستان سلامت می​کنندوان سرو خضرا را بگو مستان سلامت می​کنندآن جا طریق و کیش نیست مستان سلامت می​کنندوان در مکنون را بگو مستان سلامت می​کنندوان یار و همدم را بگو مستان سلامت می​کنندوان طور سینا را بگو مستان سلامت می​کنندوان نور روزم را بگو مستان سلامت می​کنندوان فخر رضوان را بگو مستان سلامت می​کنندای از تو جان​ها آشنا مستان سلامت می​کنند

  **********************

دیوان شمس( مو لانا جلالدین)

معشوقه به سامان شد

معشوقه به سامان شد تا باد چنین باداملکی که پریشان شد از شومی شیطان شدیاری که دلم خستی در بر رخ ما بستیهم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردیزان طلعت شاهانه زان مشعله خانهزان خشم دروغینش زان شیوه شیرینششب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمداز دولت محزونان وز همت مجنونانعید آمد و عید آمد یاری که رمید آمدای مطرب صاحب دل در زیر مکن منزلدرویش فریدون شد هم کیسه قارون شدآن باد هوا را بین ز افسون لب شیرینفرعون بدان سختی با آن همه بدبختیآن گرگ بدان زشتی با جهل و فرامشتیشمس الحق تبریزی از بس که درآمیزیاز اسلم شیطانی شد نفس تو ربانیآن ماه چو تابان شد کونین گلستان شدبر روح برافزودی تا بود چنین بودیقهرش همه رحمت شد زهرش همه شربت شداز کاخ چه رنگستش وز شاخ چه تنگستشارضی چو سمایی شد مقصود سنایی شدخاموش که سرمستم بربست کسی دستم کفرش همه ایمان شد تا باد چنین باداباز آن سلیمان شد تا باد چنین باداغمخواره یاران شد تا باد چنین بادانک سرده مهمان شد تا باد چنین باداهر گوشه چو میدان شد تا باد چنین باداعالم شکرستان شد تا باد چنین باداخورشید درخشان شد تا باد چنین باداآن سلسله جنبان شد تا باد چنین باداعیدانه فراوان شد تا باد چنین باداکان زهره به میزان شد تا باد چنین باداهمکاسه سلطان شد تا باد چنین بادابا نای در افغان شد تا باد چنین بادانک موسی عمران شد تا باد چنین بادانک یوسف کنعان شد تا باد چنین باداتبریز خراسان شد تا باد چنین باداابلیس مسلمان شد تا باد چنین بادااشخاص همه جان شد تا باد چنین بادافر تو فروزان شد تا باد چنین باداابرش شکرافشان شد تا باد چنین بادااین گاو چو قربان شد تا باد چنین بادااین بود همه آن شد تا باد چنین بادااندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا

دعائی از صحیفه سجادیه

 (وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی دِفَاعِ کَیْدِ الْأَعْدَاءِ، وَ رَدِّ بَأْسِهِمْ)

إِلَهِی هَدَیْتَنِی فَلَهَوْتُ، وَ وَعَظْتَ فَقَسَوْتُ، وَ أَبْلَیْتَ الْجَمِیلَ فَعَصَیْتُ، ثُمَّ عَرَفْتُ مَا أَصْدَرْتَ إِذْ عَرَّفْتَنِیهِ، فَاسْتَغْفَرْتُ فَأَقَلْتَ، فَعُدْتُ فَسَتَرْتَ، فَلَکَ إِلَهِی الْحَمْدُ. تَقَحَّمْتُ أَوْدِیَةَ الْهَلَاکِ، وَ حَلَلْتُ شِعَابَ تَلَفٍ، تَعَرَّضْتُ فِیهَا لِسَطَوَاتِکَ وَ بِحُلُولِهَا عُقُوبَاتِکَ. وَ وَسِیلَتِی إِلَیْکَ التَّوْحِیدُ، وَ ذَرِیعَتِی أَنِّی لَمْ أُشْرِکْ بِکَ شَیْئاً، وَ لَمْ أَتَّخِذْ مَعَکَ إِلَهاً، وَ قَدْ فَرَرْتُ إِلَیْکَ بِنَفْسِی، وَ إِلَیْکَ مَفَرُّ الْمُسی‏ءِ، وَ مَفْزَعُ الْمُضَیِّعِ لِحَظِّ نَفْسِهِ الْمُلْتَجِئِ. فَکَمْ مِنْ عَدُوٍّ انْتَضَى عَلَیَّ سَیْفَ عَدَاوَتِهِ، وَ شَحَذَ لِی ظُبَةَ مُدْیَتِهِ، وَ أَرْهَفَ لِی شَبَا حَدِّهِ، وَ دَافَ لِی قَوَاتِلَ سُمُومِهِ، وَ سَدَّدَ نَحْوِی صَوَائِبَ سِهَامِهِ، وَ لَمْ تَنَمْ عَنِّی عَیْنُ حِرَاسَتِهِ، وَ أَضْمَرَ أَنْ یَسُومَنِی الْمَکْرُوهَ، وَ یُجَرِّعَنِی زُعَاقَ مَرَارَتِهِ. فَنَظَرْتَ یَا إِلَهِی إِلَى ضَعْفِی عَنِ احْتِمَالِ الْفَوَادِحِ، وَ عَجْزِی عَنِ الِانْتِصَارِ مِمَّنْ قَصَدَنِی بِمُحَارَبَتِهِ، وَ وَحْدَتِی فِی کَثِیرِ عَدَدِ مَنْ نَاوَانِی، وَ أَرْصَدَ لِی بِالْبَلَاءِ فِیمَا لَمْ أُعْمِلْ فِیهِ فِکْرِی. فَابْتَدَأْتَنِی بِنَصْرِکَ، وَ شَدَدْتَ أَزْرِی بِقُوَّتِکَ، ثُمَّ فَلَلْتَ لِی حَدَّهُ، وَ صَیَّرْتَهُ مِنْ بَعْدِ جَمْعٍ عَدِیدٍ وَحْدَهُ، وَ أَعْلَیْتَ کَعْبِی عَلَیْهِ، وَ جَعَلْتَ مَا سَدَّدَهُ مَرْدُوداً عَلَیْهِ، فَرَدَدْتَهُ لَمْ یَشْفِ غَیْظَهُ، وَ لَمْ یَسْکُنْ غَلِیلُهُ، قَدْ عَضَّ عَلَى شَوَاهُ وَ أَدْبَرَ مُوَلِّیاً قَدْ أَخْلَفَتْ سَرَایَاهُ. وَ کَمْ مِنْ بَاغٍ بَغَانِی بِمَکَایِدِهِ، وَ نَصَبَ لِی شَرَکَ مَصَایِدِهِ، وَ وَکَّلَ بِی تَفَقُّدَ رِعَایَتِهِ، وَ أَضْبَأَ إِلَیَّ إِضْبَاءَ السَّبُعِ لِطَرِیدَتِهِ انْتِظَاراً لِانْتِهَازِ الْفُرْصَةِ لِفَرِیسَتِهِ، وَ هُوَ یُظْهِرُ لِی بَشَاشَةَ الْمَلَقِ، وَ یَنْظُرُنِی عَلَى شِدَّةِ الْحَنَقِ. فَلَمَّا رَأَیْتَ یَا إِلَهِی تَبَارکْتَ وَ تَعَالَیْتَ دَغَلَ سَرِیرَتِهِ، وَ قُبْحَ مَا انْطَوَى عَلَیهِ، أَرْکَسْتَهُ لِأُمِّ رَأْسِهِ فِی زُبْیَتِهِ، وَ رَدَدْتَهُ فِی مَهْوَى حُفْرَتِهِ، فَانْقَمَعَ بَعْدَ اسْتِطَالَتِهِ ذَلِیلًا فِی رِبَقِ حِبَالَتِهِ الَّتِی کَانَ یُقَدِّرُ أَنْ یَرَانِی فِیهَا، وَ قَدْ کَادَ أَنْ یَحُلَّ بِی لَوْ لَا رَحْمَتُکَ مَا حَلَّ بِسَاحَتِهِ. وَ کَمْ مِنْ حَاسِدٍ قَدْ شَرِقَ بِی بِغُصَّتِهِ، وَ شَجِیَ مِنِّی بِغَیْظِهِ، وَ سَلَقَنِی بِحَدِّ لِسَانِهِ، وَ وَحَرَنِی بِقَرْفِ عُیُوبِهِ، وَ جَعَلَ عِرْضِی غَرَضاً لِمَرَامِیهِ، وَ قَلَّدَنِی خِلَالًا لَمْ تَزَلْ فِیهِ، وَ وَحَرَنِی بِکَیْدِهِ، وَ قَصَدَنِی بِمَکِیدَتِهِ. فَنَادَیْتُکَ یَا إِلَهِی مُسْتَغِیثاً بِکَ، وَاثِقاً بِسُرْعَةِ إِجَابَتِکَ، عَالِماً أَنَّهُ لَا یُضْطَهَدُ مَنْ أَوَى إِلَى ظِلِّ کَنَفِکَ، وَ لَا یَفْزَعُ مَنْ لَجَأَ إِلَى مَعْقِلِ انْتِصَارِکَ، فَحَصَّنْتَنِی مِنْ بَأْسِهِ بِقُدْرَتِکَ. وَ کَمْ مِنْ سَحَائِبِ مَکْرُوهٍ جَلَّیْتَهَا عَنِّی، وَ سَحَائِبِ نِعَمٍ أَمْطَرْتَهَا عَلَیَّ، وَ جَدَاوِلِ رَحْمَةٍ نَشَرْتَهَا، وَ عَافِیَةٍ أَلْبَسْتَهَا، وَ أَعْیُنِ أَحْدَاثٍ طَمَسْتَهَا، وَ غَوَاشِی کُرُبَاتٍ کَشَفْتَهَا. وَ کَمْ مِنْ ظَنٍّ حَسَنٍ حَقَّقْتَ، وَ عَدَمٍ جَبَرْتَ، وَ صَرْعَةٍ أَنْعَشْتَ، وَ مَسْکَنَةٍ حَوَّلْتَ. کُلُّ ذَلِکَ إِنْعَاماً وَ تَطَوُّلًا مِنْکَ، وَ فِی جَمِیعِهِ انْهِمَاکاً مِنِّی عَلَى مَعَاصِیکَ، لَمْ تَمْنَعْکَ إِسَاءَتِی عَنْ إِتْمَامِ إِحْسَانِکَ، وَ لَا حَجَرَنِی ذَلِکَ عَنِ ارْتِکَابِ مَسَاخِطِکَ، لَا تُسْأَلُ عَمَّا تَفْعَلُ. وَ لَقَدْ سُئِلْتَ فَأَعْطَیْتَ، وَ لَمْ تُسْأَلْ فَابْتَدَأْتَ، وَ اسْتُمِیحَ فَضْلُکَ فَمَا أَکْدَیْتَ، أَبَیْتَ یَا مَوْلَایَ إِلَّا إِحْسَاناً وَ امْتِنَاناً وَ تَطَوُّلًا وَ إِنْعَاماً، وَ أَبَیْتُ إِلَّا تَقَحُّماً لِحُرُمَاتِکَ، وَ تَعَدِّیاً لِحُدُودِکَ، وَ غَفْلَةً عَنْ وَعِیدِکَ، فَلَکَ الْحَمْدُ إِلَهِی مِنْ مُقْتَدِرٍ لَا یُغْلَبُ، وَ ذِی أَنَاةٍ لَا یَعْجَلُ. هَذَا مَقَامُ مَنِ اعْتَرَفَ بِسُبُوغِ النِّعَمِ، وَ قَابَلَهَا بِالتَّقْصِیرِ، وَ شَهِدَ عَلَى نَفْسِهِ بِالتَّضْیِیعِ. اللَّهُمَّ فَإِنِّی أَتَقَرَّبُ إِلَیْکَ بِالْمُحَمَّدِیَّةِ الرَّفِیعَةِ، وَ الْعَلَوِیَّةِ الْبَیْضَاءِ، وَ أَتَوَجَّهُ إِلَیْکَ بِهِمَا أَنْ تُعِیذَنِی مِنْ شَرِّ کَذَا وَ کَذَا، فَإِنَّ ذَلِکَ لَا یَضِیقُ عَلَیْکَ فِی وُجْدِکَ، وَ لَا یَتَکَأَّدُکَ فِی قُدْرَتِکَ وَ أَنْتَ عَلَى کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ فَهَبْ لِی یَا إِلَهِی مِنْ رَحْمَتِکَ وَ دَوَامِ تَوْفِیقِکَ مَا أَتَّخِذُهُ سُلَّماً أَعْرُجُ بِهِ إِلَى رِضْوَانِکَ، وَ آمَنُ بِهِ مِنْ عِقَابِکَ، یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.

 

 

.دعاى آن حضرت است در دور ساختن مکر دشمنان و بازگرداندن قهر ایشان.

اى خداى من،تو مرا هدایت کردى و من به لهو و غفلت روى آوردم.

پندم دادى و من سخت دلى نمودم.نعمتهاى نیکویم دادى و من نافرمانى‏کردم.آنگاه آنچه مرا از آن منع کرده بودى به من شناسانیدى و من‏شناختم و آمرزش طلبیدم و تو گناه من بخشیدى .زان سپس من بار دیگربه گناه بازگشتم و تو اغماض کردى.پس حمد باد تو را اى خداوند من .

خود را در وادیهاى هلاکت در افکندم و به دره‏هاى تلف در آمدم ودر آن احوال،با سطوت و قهر تو،با عذابها و عقوبتهاى تو رویاروى‏شدم.

بار خدایا،رهتوشه من براى رسیدن به تو،اعتقاد من به یکتایى‏توست و دستاویز من اینکه هیچ چیز در خدایى با تو شریک نساخته‏ام وکسى را جز تو به خدایى نگرفته‏ام و اینک خود در تو گریخته‏ام،زیراخطاکاران را جز تو فرارگاهى نیست و براى پناهنده‏اى که بهره خویش‏تباه کرده است جز تو پناهگاهى نیست.

بار خدایا،چه بسا دشمنى که شمشیر عداوت آخت و بر من تاخت وبراى کشتن من خنجر خویش تیز کرد و با دم برنده آن آهنگ جان من‏نمود و زهر کشنده به آب من بیامیخت و خدنگ جان شکار خویش درکمان نهاد و مرا نشانه گرفت و چون پاسبانان همواره بیدار،دیده از من‏بر نمى‏گرفت و در دل داشت که مرا گزندى سخت رساند و شرنگ کینه‏خویش به کامم ریزد.آنگاه اى خداوند من،دیدى که چسان از تحمل‏رنجها ناتوانم و چسان از انتقام کسى که با منش آهنگ قتال است‏عاجزم و در میان آن همه دشمنان چسان تنهایم و دشمن چسان در کمین‏نشسته تا از طریقى که اندیشه مرا بدان راه نیست گرفتار گرداند.

بار خدایا،در چنین حالتى تو به یاریم آغاز کردى و به نیروى خودپشت مرا محکم ساختى و شمشیر قهرش را کند نمودى و با آن همه‏یاران که او را بودند تنهایش گذاشتى و مرا بر او غلبه دادى و آن تیر که به‏قصد هلاک من در کمان نهاده بود بر او باز گردانیدى.پس بى آنکه آتش‏خشمش فرو نشسته باشد یا عطش انتقامش تسکین یافته باشد،هزیمتش دادى و او از سر خشم سر انگشتان خویش مى‏گزید ومى‏گریخت،بى‏آنکه یارانش وعده‏هایى را که داده بودند به جاى آرند.

اى خداوند من،چه بسا دشمن ستمگر که با مکاید خویش مرابیازرد و دامهاى خود بر سر راه من تعبیه کرد و مرا زیر نظر خود گرفت وچونان درنده‏اى که در کمین شکار گریخته خود بنشیند در کمین من‏نشست تا مگر فرصت حمله‏اش به دست افتد و در همان حال که باگشاده رویى چاپلوسى مى‏کرد با نگاه خشم آلودش در من.

مى‏نگریست.

اى خداوند که متبارک و متعالى هستى،چون خبث باطنش و قبح‏نهانش را دیدى،او را در همان گودال که براى در دام افکندن من کنده‏بود به سر در انداختى و در عمق گودالش سرنگون ساختى و او پس ازآن همه سرکشى،ذلیل و سرکوفته گردید و در همان دامى گرفتار آمد که‏مرا گرفتار آن مى‏خواست.اگر نه رحمت تو بود،نزدیک بود که هر چه اورا بر سر آمد مرا بر سر آید.

اى خداى من،بسا حسود مردى که بر نعمت من رشک برد و غصه راه‏گلویش بگرفت و خشم چون استخوانى حلقومش بیازرد و با نیش‏زبان خود مرا آزار داد و به هر عیب که در خود داشت مرا تهمت بر نهاد و آبروى مرا آماج تیرهاى بهتان خود ساخت و صفاتى را که خود بدان‏موصوف بود بر من بست و به کید و نیرنگ خویش مرا خشمگین‏ساخت و با حربه مکر خود بر من حمله کرد.

پس اى پروردگار من،تو را ندا دادم و به درگاه تو استغاثه کردم.

امیدم چنان بود که دعاى مرا به زودى اجابت کنى و نیک مى‏دانستم که‏آن کس که در سایه امن تو پناه جوید هرگز ستم نبیند و آن که به پناهگاه‏نصرت تو در آید از کس نهراسد.پس تو مرا به قدرت خویش از آسیب‏او نگه داشتى.

اى خداوند،چه بسیار ابرهاى بلا که بر سر من خیمه زده بود و توآنها را پراکنده ساختى و چه بسا ابرهاى آبستن از نعمت خود بر سر من‏فرستادى تا بر من ببارند و چه بسا جویباران رحمت که براى سیراب کردن‏من جارى کردى و چه بسا جامه‏هاى عافیت که بر تن من پوشیدى و چه‏بسا چشمان حوادث را که بر دوختى و چه بسا حجابهاى غم و اندوه که به‏یک سو زدى و حسن ظن مرا صورت حقیقت دادى.چه بسا به جاى فقرو نیازمندى،توانگرى و بى‏نیازى بخشیدى.چه بسا به سر در افتاده بودم‏و تو مرا بر پاى داشتى و چه بسا مسکنت و بیچارگى که به یکبارگى ازمیان برداشتى.

بار خدایا،همه اینها انعام و احسان تو بود و حال آنکه من همچنان درنافرمانى تو غوطه‏ور بودم،ولى نه بدکرداریهاى من تو را از احسان‏خویش بازداشت و نه احسان و تفضل تو مرا از ارتکاب اعمالى که تو رابه خشم آورد.آرى،تو هر چه کنى کس را یاراى بازخواست تو نیست.

اى خداوند،از تو خواسته شد،عطا کردى.بى‏درخواست،دهش‏آغاز کردى.چون خواستار فضل و احسانت شدند،در بخشش‏سخاوت ورزیدى.زیرا اى مولاى من،جز احسان و تفضل و نیکى وانعام را بر خود پسندیدى و من جز ارتکاب محرمات و تجاوز از حدود تو و غفلت از هشدارهاى تو به جاى نیاوردم .پس حمد باد تو را اى خداوندمن،که تو آن مقتدرى هستى که مغلوب نمى‏گردى و بنده‏ات را مهلت‏مى‏دهى و در کیفر او شتاب نمى‏کنى.

بار خدایا،در اینجا کسى ایستاده که به فراوانى نعمتت اعتراف‏مى‏کند ولى نعمتهاى تو را با خطا و تقصیر خود پاسخ مى‏گوید.جاى‏کسى است که خود به تباهى خود گواهى مى‏دهد.

اى خداوند من،به تو تقرب مى‏جویم به مقام رفیع محمد و طریقت‏درخشان على و به وسیله آن دو به تو روى مى‏آورم که مرا از شر آنچه ازآن به تو پناه آورده‏ام پناه دهى،که بر آوردن این نیاز با وجود توانگریت‏تو را به تنگنا نیفکند و با وجود قدرتت به رنج نیندازد،که تو بر هر کارى‏توانایى.

اى خداوند من،به من ارزانى دار رحمت و دوام توفیق خود را تا آن راچون نردبامى گیرم و به مقام خشنودیت عروج کنم و از عذاب تو ایمنى‏گزینم.یا ارحم الراحمین.