| بی شک الفست احد، ازو جوی مدد | وز شخص احد به ظاهر آمد احمد | |
| در ارض محمد شد و محمود آمد | اذ قال الله: قل هو الله احد |
| جانا من و تو نمونهی پرگاریم | سر گر چه دو کردهایم یک تن داریم | |
| بر نقطه روانیم کنون چون پرگار | در آخر کار سر بهم باز آریم |
| در درویشی هیچ کم و بیش مدان | یک موی تو در تصرف خویش مدان | |
| و آنرا که بود روی به دنیا و به دین | در دوزخ یا بهشت درویش مدان |
| از هر چه نه از بهر تو کردم توبه | ور بی تو غمی خوردم از آن غم توبه | |
| و آن نیز که بعد ازین برای تو کنم | گر بهتر از آن توان از آن هم توبه |
***********************
ربـاعیـــات شیــخ ابـو سعیــــد ابــوالخیــــــر
| دنیا طلبان ز حرص مستند همه | موسی کش و فرعون پرستند همه | |
| هر عهد که با خدای بستند همه | از دوستی حرص شکستند همه |
| ای چشم تو چشم چشمه هر چشم همه | بی چشم تو نور نیست بر چشم همه | |
| چشم همه را نظر بسوی تو بود | از چشم تو چشمههاست در چشم همه |
**********************
| چون باز سفید در شکاریم همه | با نفس و هوای نفس یاریم همه | |
| گر پرده ز روی کارها بر گیرند | معلوم شود که در چه کاریم همه |
| ای روی تو مهر عالم آرای همه | وصل تو شب و روز تمنای همه | |
| گر با دگران به ز منی وای بمن | ور با همه کس همچو منی وای همه |
| سودا به سرم همچو پلنگ اندر کوه | غم بر سر غم بسان سنگ اندر کوه | |
| دور از وطن خویش و به غربت مانده | چون شیر به دریا و نهنگ اندر کوه |
| آنم که توام ز خاک برداشتهای | نقشم به مراد خویش بنگاشتهای | |
| کارم چو بدست خویش بگذاشتهای | میرویم از آنسان که توام کاشتهای |
| ای غم که حجاب صبر بشکافتهای | بی تابی من دیده و برتافتهای | |
| شب تیره و یار دور و کس مونس نه | ای هجر بکش که بیکسم یافتهای |
| دارم صنمی چهره برافروختهای | وز خرمن دهر دیده بر دوختهای | |
| او عاشق دیگری و من عاشق او | پروانه صفت سوختهای سوختهای |
| من کیستم آتش به دل افروختهای | وز خرمن دهر دیده بر دوختهای | |
| در راه وفا چو سنگ و آتش گردم | شاید که رسم به صبحت سوختهای |
| من کیستم از خویش به تنگ آمدهای | دیوانهی با خرد به جنگ آمدهای | |
| دوشینه به کوی دوست از رشکم سوخت | نالیدن پای دل به سنگ آمدهای |
*************************
ربـاعیـاتی از شیـخ ابــو سعیـــد ابـــوالخیــــر
|
داستان سبز التما
حوا جعفرى |

* * *
* * *
* * *
* * *