درویشی گمنام

جــز الف قـد دوسـت در دل درویــش نیسـت........... خــانــه تنگیسـت دل جــای یکــی بیـش نیسـت

درویشی گمنام

جــز الف قـد دوسـت در دل درویــش نیسـت........... خــانــه تنگیسـت دل جــای یکــی بیـش نیسـت

دعائی از صحیفه سجادیه

 (وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِذَا سَأَلَ اللَّهَ الْعَافِیَةَ وَ شُکْرَهَا)

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَلْبِسْنِی عَافِیَتَکَ، وَ جَلِّلْنِی عَافِیَتَکَ، وَ حَصِّنِّی بِعَافِیَتِکَ، وَ أَکْرِمْنِی بِعَافِیَتِکَ، وَ أَغْنِنِی بِعَافِیَتِکَ، وَ تَصَدَّقْ عَلَیَّ بِعَافِیَتِکَ، وَ هَبْ لِی عَافِیَتَکَ وَ أَفْرِشْنِی عَافِیَتَکَ، وَ أَصْلِحْ لِی عَافِیَتَکَ، وَ لَا تُفَرِّقْ بَیْنِی وَ بَیْنَ عَافِیَتِکَ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ عَافِنِی عَافِیَةً کَافِیَةً شَافِیَةً عَالِیَةً نَامِیَةً، عَافِیَةً تُوَلِّدُ فِی بَدَنِی الْعَافِیَةَ، عَافِیَةَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ. وَ امْنُنْ عَلَیَّ بِالصِّحَّةِ وَ الْأَمْنِ وَ السَّلَامَةِ فِی دِینِی وَ بَدَنِی، وَ الْبَصِیرَةِ فِی قَلْبِی، وَ النَّفَاذِ فِی أُمُورِی، وَ الْخَشْیَةِ لَکَ، وَ الْخَوْفِ مِنْکَ، وَ الْقُوَّةِ عَلَى مَا أَمَرْتَنِی بِهِ مِنْ طَاعَتِکَ، وَ الِاجْتِنَابِ لِمَا نَهَیْتَنِی عَنْهُ مِنْ مَعْصِیَتِکَ. اللَّهُمَّ وَ امْنُنْ عَلَیَّ بِالْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ، وَ زِیَارَةِ قَبْرِ رَسُولِکَ، صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ رَحْمَتُکَ وَ بَرَکَاتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلَى آلِهِ، وَ آلِ رَسُولِکَ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ أَبَداً مَا أَبْقَیْتَنِی فِی عَامِی هَذَا وَ فِی کُلِّ عَامٍ، وَ اجْعَلْ ذَلِکَ مَقْبُولًا مَشْکُوراً، مَذْکُوراً لَدَیْکَ، مَذْخُوراً عِنْدَکَ. وَ أَنْطِقْ بِحَمْدِکَ وَ شُکْرِکَ وَ ذِکْرِکَ وَ حُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَیْکَ لِسَانِی، وَ اشْرَحْ لِمَرَاشِدِ دِینِکَ قَلْبِی. 6) وَ أَعِذْنِی وَ ذُرِّیَّتِی مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ، وَ مِنْ شَرِّ السَّامَّةِ وَ الْهَامَّةِ و الْعَامَّةِ وَ اللَّامَّةِ، وَ مِنْ شَرِّ کُلِّ شَیْطَانٍ مَرِیدٍ، وَ مِنْ شَرِّ کُلِّ سُلْطَانٍ عَنِیدٍ، وَ مِنْ شَرِّ کُلِّ مُتْرَفٍ حَفِیدٍ، وَ مِنْ شَرِّ کُلِّ ضَعِیفٍ وَ شَدِیدٍ، وَ مِنْ شَرِّ کُلِّ شَرِیفٍ وَ وَضِیعٍ، وَ مِنْ شَرِّ کُلِّ صَغِیرٍ وَ کَبِیرٍ، وَ مِنْ شَرِّ کُلِّ قَرِیبٍ وَ بَعِیدٍ، وَ مِنْ شَرِّ کُلِّ مَنْ نَصَبَ لِرَسُولِکَ وَ لِأَهْلِ بَیْتِهِ حَرْباً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ، وَ مِنْ شَرِّ کُلِّ دَابَّةٍ أَنْتَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا، إِنَّکَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ مَنْ أَرَادَنِی بِسُوءٍ فَاصْرِفْهُ عَنِّی، وَ ادْحَرْ عَنِّی مَکْرَهُ، وَ ادْرَأْ عَنِّی شَرَّهُ، وَ رُدَّ کَیْدَهُ فِی نَحْرِهِ. وَ اجْعَلْ بَیْنَ یَدَیْهِ سُدّاً حَتَّى تُعْمِیَ عَنِّی بَصَرَهُ، وَ تُصِمَّ عَنْ ذِکْرِی سَمْعَهُ، وَ تُقْفِلَ دُونَ إِخْطَارِی قَلْبَهُ، وَ تُخْرِسَ عَنِّی لِسَانَهُ، وَ تَقْمَعَ رَأْسَهُ، وَ تُذِلَّ عِزَّهُ، وَ تَکْسُرَ جَبَرُوتَهُ، وَ تُذِلَّ رَقَبَتَهُ، وَ تَفْسَخَ کِبْرَهُ، وَ تُؤْمِنَنِی مِنْ جَمِیعِ ضَرِّهِ وَ شَرِّهِ وَ غَمْزِهِ وَ هَمْزِهِ وَ لَمْزِهِ وَ حَسَدِهِ وَ عَدَاوَتِهِ وَ حَبَائِلِهِ وَ مَصَایِدِهِ وَ رَجِلِهِ وَ خَیْلِهِ، إِنَّکَ عَزِیزٌ قَدِیرٌ.

دعاى آن حضرت است به هنگامى که از خدا طلب عافیت مى‏کرد و شکر بر عافیت.

بار خدایا،درود بفرست بر محمد و خاندان او و جامه عافیت خویش‏بر تن من بپوش و مرا در عافیت خود فروپوشان و در حصار عافیت خودجاى ده و به عافیت خود گرامى دار و به عافیت خود بى‏نیاز فرماى وعافیت خود به من بخش و عافیت خود به من ارزانى دار و عافیت خودبراى من بگستران و عافیت خود در خور من گردان و میان من و عافیت‏خود در دنیا و آخرت جدایى میفکن.

بار خدایا،درود بفرست بر محمد و خاندان او و مرا عافیت ده،عافیتى کفایت کننده و شفا بخش و عالى و افزاینده،عافیتى که از آن درتن من تندرستى زاید،عافیت این جهانى و آن جهانى .

اى خداوند،بر من احسان نماى به اعطاى تندرستى و امنیت وسلامت در دین من و جسم من.و مرا به ارزانى داشتن بصیرت دل و نفاذامر و خشیت در برابر عظمت تو و خوف از تو بنواز و نیرویم ده بر طاعتى‏که بدان فرمان داده‏اى و اجتناب از هر معصیت که از آن نهى فرموده‏اى.

اى خداوند،بر من احسان نماى به اعطاى نعمت اداى حج و عمره وزیارت قبر پیامبرتـصلوات تو و رحمت تو و برکات تو بر او و آلش‏بادـو زیارت خاندان پیامبرتـبر ایشان سلام بادـهمواره تا هرگاه‏که مرا زندگى بخشیده‏اى در این سال و هر سال دیگر،زیارتى که مقبول‏و مشکور تو افتد و تو را در نظر آید و در نزد تو ذخیره روز بازپسین باشد.

اى خداوند،زبانم را به حمد خود و شکر خود و ذکر خود و ثناى نیک‏خود گویا کن و دریچه‏هاى دلم را در برابر مقاصد دین خود بگشاى.

اى خداوند،مرا و ذریه مرا از شیطان رجیم در پناه خود دار و از آسیب‏هر گزنده زهر دارنده و هر بیم و هراس و بلا و چشم زخم در امان دار و ازشر هر شیطان سرکش و هر پادشاه ستمگر کینه توز و هر مخدوم غرقه‏در ناز و نعمت و هر ناتوان و نیرومند و هر بلند پایه و فرومایه و هر خرد وکلان و هر نزدیک و دور و هر کسـاز پریان و آدمیانـکه به خلاف‏رسول تو و اهل بیت او برخاسته و هر جنبنده‏اى که زمامش به دست‏قدرت توست،پناه ده.تو که فرمانرواى دادگر و راستکارى.

بار خدایا،درود بفرست بر محمد و خاندان او و هر کس را که با نیتى‏پلید آهنگ من کند،از من بازگردان و مکر او از من دور دار و آسیبش ازمن دفع فرماى و نیرنگش را بر سر او زن .

بار خدایا،در برابر او سدى بر آر تا دیده‏اش از دیدن من نابینا گردد و گوشش از آنچه درباره من گویند ناشنوا.و در قلب او را قفل بر نه که یادمن بدان در نیاید.و زبانش را از بردن نام من لال کن و سرش فروکوب وعزتش را به ذلت آور و باد غرور از سرش بیرون بر و از همه زیانهاى او وبدیهاى او و غمازى او و غیبت کردن او و عیبجویى او و رشک بردن او وعداوت او و بندها و دامهاى او و پیادگان و سواران او،مرا در امان دار.

انک عزیز قدیر.

پى‏نوشتها

توضیح آنکه«عافیت»معنى وسیع‏ترى از تندرستى دارد.و آن عبارت است از سلامت ازبیمارى و مکروهات در بدن و باطن و دین و دنیا و آخرت.

فیه ما فیه

                   از کتاب شریف فیه مافیه:

گفت که ما مقصریم، فرمود کسی را این اندیشه آید و این عتاب به او فرود آید که آه در چیستم و چرا چنین می‌کنم، این دلیل دوستی و عنایت است، زیرا عتاب با دوستان کنند، با بیگانه عتاب نکنند. اکنون این عتاب نیز متفاوت است بر آنک او را درد می‌کند و از آن خبر دارد، دلیل محبت و عنایت در حق او باشد. اما اگر عتابی رود و او را درد نکند، این دلیل محبت نکند، چنانک قالی را چوب زنند تا گرد ازو جدا کنند، این را عقلا عتاب نگویند. اما اگر فرزند خود را و محبوب خود را بزنند عتاب آن را گویند و دلیل محبت در چنین محل پدید آید. پس مادام که در خود دردی و پشیمانی ‌ ای می ‌ بینی، دلیل عنایت و دوستی حق است. اگر در برادر خود عیب می‌بینی، آن عیب در توست که درو می‌بینی. عالم هم چنِن آیینه است، نقش خود را درو می ‌ بینی که " المؤمن مر آه المؤمن" آن عیب را از خود جدا کن، زیرا آنچ ازو میرنجی از خود میرنجی.

گفت پیلی را آوردند بر سر چشمه‌ای که آب خورد. خود را در آب میدید و میرمید، او می‌پنداشت که از دیگری می‌رمد، نمی‌دانست که از خود می‌رمد. همه اخلاق بد از ظلم و کین و حسد و حرص و بیرحمی و کبر چون در تست نمی‌رنجی. چون آن را در دیگری می‌بینی میرمی و میرنجی. آدمی را از زخم خودش چندش نیاید، دست خود را در غذا می‌کند و می‌لیسد چون بر دیگری اندکی زخم یا نی‌مریشی ببیند آن غذا او را گوارا نباشد.

همچنین اخلاق چون گرهاست و زخم‌ها ست. چون دروست از آن نمی‌رنجد و بر دیگری چون اندکی از آن ببیند، برنجد و نفرت گیرد. هم چنانک تو ازو میرمی، او را نیز معذور می‌دار اگر از تو برمد و برنجد رنجش تو عذر اوست، زیرا رنج تو از دیدن آن است و او نیز همان می‌بیند که " المؤمن مرآه المؤمن"  نگفت  " الکافر مرآه الکافر" زیرا که کافر را نه آن است که مرآه نیست الا از مرآة خود خبر ندارد.

پادشاهی دلتنگ بر لب جوی نشسته بود. امرا ازو هراسان و ترسان و به هیچ گونه روی او گشاده نمی‌شد. مسخره ای داشت عظیم مقرب. امرا او را پذیرفتند که اگر تو شاه را بخندانی تو را چنین دهیم، مسخره قصد پادشاه کرد و هر چند که جهد می‌کرد پادشاه به روی او نظر نمی‌کرد (و سر بر نمی‌داشت) که او شکلی کند و پادشاه را بخنداند، در جوی نظر می‌کرد و سر بر نمی‌داشت. مسخره گفت پادشاه را که در آب (جوی) چه می‌بینی، گفت قلتبانی را می‌بینم، مسخره جواب داد که ای شاه عالم بنده نیز کور نیست اکنون هم چنین است، اگر تو درو چیزی می‌بینی و می‌رنجی آخر او نیز کور نیست، همان بیند که تو می‌بینی.

پیش او دو اَنا نمی‌گنجد، تو انا می‌گویی و او اَنَا  ،                       یا تو بمیر پیش او ، یا او پیش تو بمیرد تا دُوی نماند.

اما آنک او بمیرد امکان ندارد، نه در خارج و نه در ذهن، که " و َ هُوالحَیُّ الذَّی لایّموت" او را آن لطف هست که اگر ممکن بودی برای تو بمردی تا دوی برخاستی. اکنون چون مردن او ممکن نیست، تو بمیر تا او بر تو تجلّ کند و دوی برخیزد. دو مرغ را بر هم بندی با وجود جنسیت و آنچ دو پر داشتند به چهار مبدل شد، نمی‌پرد زیرا که دوی قایم است. اما اگر مرغ مرده را برو بندی بپرد زیرا که دوی نمانده است. آفتاب را آن لطف هست که پیش خفاش بمیرد، اما چون امکان ندارد می‌گوید که ای خفاش لطف من به همه رسیده است خواهم که در حق تو نیز احسان کنم، تو بمیر که چون مردن تو ممکن است تا از نور جلال من بهره‌مند گردی و از خفاشی بیرون آیی و عنقای قاف قربت گردی.

 

تحفه زیبا

 

تحفه زیبا

تحفه کنیز یکی از تجار بغداد بود که در عین زیبایی و دلربایی در کار خوانندگی و نوازندگی هم در عصر خود نظیر نداشت، تاجر هم شیفته او بود اما تحفه همیشه به او جواب رد می‌داد.

روزی تحفه در هنگام نوازندگی ترانه‌ای به این مضمون خواند: تمام وجود من از عشق لبریز است، ای که جز تو سروری ندارم چگونه مرا در میان مردم گرفتار بردگی کردی، بعد هم ساز خود را شکست و به گوشه‌ای رفت. تاجر فکر کرد او معشوقی پیدا کرده که چنین بی‌قرار شده است. امّا هر چه کرد از این معشوق ساختگی اثری پیدا نکرد و حال تحفه نیز دگرگون شده بود و شب و روز غیر از ناله و گریه کاری نمی‌کرد. تاجر از کنیز خود پرسید چرا این حال را پیدا کرده است؟ تحفه گفت حق از اعماق قلبم مرا به سوی خود خواند، زیرا از خدا دور شده بودم حال مرا به خود نزدیک ساخت و بنده برگزیده کرد، من هم با میل دعوت حق را پذیرفتم و از رفتار و کردار گذشته خود پشیمان شدم. تاجر خیلی سعی کرد او را رام خود کند امّا نشد. سرانجام به گمان این که او دیوانه شده او را به بیمارستان روانی سپرد تا بر دست و پایش زنجیر بزنند (این گونه بلایا امتحانی است برای بندگان مقرب خدا تا در سختی‌ها و تلخی‌ها طلای وجودشان خالص‌تر شود و مقام آنها در بارگاه خدا افزایش پیدا کند) تحفه نیز بر اثر محبت خالص و ایمان پاکی که پیدا کرده بود با تحمل این سختی‌ها، مرحله تازه‌ای در زندگیش آغاز شده بود و در مسیر تکامل قرار گرفته بود. روزی سری‌سقطی که او نیز از عرفای صاحب‌نام بود، از بیماران عیادت می‌کرد تحفه را دید، از پرستارش در مورد او پرسید گفتند به مناسبت اختلال روانی بستری شده است. تحفه با شنیدن این حرفها گریست و گفت: مردم من دیوانه نشده‌ام، من مست باده عشق و دلباخته کوی دوستم. من شیفته محبوب خود هستم و از درگاه او دور نمی‌شوم. همین طور که تحفه حرف می‌زد سری‌سقطی گریه می‌کرد. تحفه گفت تو از شنیدن وصف دوست گریه می‌کنی، اگر او را می‌دیدی و کامل می‌شناختی چه می‌کردی و آنگاه بی‌هوش شد. وقتی به هوش آمد سری‌سقطی از او نام معشوقش را پرسید، تحفه گفت او به دلها نزدیک است و دوستان را به سوی خود می‌خواند. او شنوا، دانا، حکیم، بزرگ و رحیم است. سری‌سقطی به تاجر که برای عیادت تحفه آمده بود گفت: او شایسته احترام است نه این که او را حبس کنی، تاجر گفت من او را در راه خدا آزاد کردم و تحفه با شنیدن این حرف به گریه افتاد و به درگاه خدا سجده کرد.

بدین ترتیب این بانوی بزرگوار دورانی سخت و ناگوار را پشت سر گذاشت و ثابت کرد در راه خدا از تحمل هیچ رنج و مشقتی نمی‌ترسدو هر کسادعای عشق و شوق دیدن حق را دارد باید در محبت او بکوشد تا به وصال او برسد.

یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلَاقِیه
اى انسان حقا که تو به سوى پروردگار خود بسختى در تلاشى و او را ملاقات خواهى کرد (سوره انشقاق آیه 6)