در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صدهزار عالم ملک او شود که نیاساید و آرام نیابد. این خلق به تفصیل در هر پیشهای و صنعتی و منصبی و تحصیل نجوم و طب و غیرذلک میکنند و هیچ آرام نمیگیرند، زیرا آنچ مقصودست به دست نیامده است. آخر معشوق را دلارام میگویند یعنی که دل به وی آرام گیرد، پس به غیر او چون آرام و قرار گیرد. این جمله خوشیها و مقصودها چون نردبانی است و چون پایههای نردبان جای اقامت اوباش نیست، از بهر گذشتن است. خنک او را که زودتر بیدار و واقف گردد تا راه دراز برو کوته شود و درین پایههای نردبان عمر خود را ضایع نکند.
|
حق تعالی اگرچه وعده داده است که جزاهای نیک و بد در قیامت خواهد بودن اما آثار آن دم به دم و لمحه به لمحه میرسد. اگر آدمییی را شادییی در دل میآید، جزای آن است که کسی را شاد کرده است و اگر غمگین میشود کسی را غمگین کرده است، این از ارمغانهای آن عالم است و نمودار روز جزاست تا بدین اندک آن بسیار فهم کنند، همچون که از انبار گندم مشتی گندم بنمایند.
مصطفی (صلواتالله علیه) به آن عظمت و بزرگی که داشت، شبی دست او درد کرد، وحی آمد که از تأثیر درد دست عباس است که او را اسیر گرفته بود و با جمع اسیران دست او بسته بود و اگر چه آن بستن او به امر حق بود، هم جزا رسید تا بدانی که این قبضها و تیرگیها و ناخوشیها که بر تو میآید از تأثیر آزاری و معصیتی است که کردهای، اگر چه به تفصیل تو را یاد نیست (که چه و چه کردهای اما از جزا بدان که کارهای بد بسیار کردهای و تو را معلوم نیست) که آن به دست یا از غفلت یا از جهل یا از همنشین بیدینی که گناهها را بر تو آسان کرده است که آن را گناه نمیدانی. در جزا مینگر که چه قدر گشاد داری و چه قدر قبض داری قطعاً قبض جزای معصیت است و بسط جزای طاعت است. آخر مصطفی صلیالله علیه و سلم برای آنک انگشتری در انگشت خود بگردانید، عتاب آمد که تو را برای تعطیل و بازی نیافریدیم، که اَفَحَسِبتُم اِنَّما خَلَقناکُم عَبَثا(سوره نور آیه 115) ازین جا قیاس کن که روز تو در معصیت میگذرد یا در طاعت .
(فیه ما فیه جلالالدین محمد بلخی